loading...
من و سعید
:::

<RB:BlockCenter>
<style type="text/css">
.menutitle{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;border-bottom:0px;text-align:right;margin-top:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-bottomright:0px;-moz-border-radius-bottomleft:0px;}
.menubody{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;text-align:right;margin-bottom:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-topright:0px;-moz-border-radius-topleft:0px;}
</style>
<div dir="rtl" class="menutitle"><-MenuTitle-></div>
<div dir="rtl" class="menubody"><-MenuCode-></div>
</RB:BlockCenter>
Elahe بازدید : 61 چهارشنبه 11 آبان 1390 نظرات (0)

سلام دوستان نداشته خودم!
هرچند که به نظر نمیاد کسی جز خودم این وبلاگ رو بخونه اما من فقط واسه دل خودم مینویسم و بس.
تو این چند روزه اتفاقات خوبی افتاد. خیلی دوس داشتم زودتر از این بیام بنویسم اما هربار نمیشد، تا امروز که بالاخره عزممو جزم کردم که آپ این وبلاگ انقدر با فاصله نباشه!
امروز 11 آبانه و من دوباره سعید رو دیدم.
الهی بگردمش که امروز انقد ناز شده بود با اینکه اگه بجای جلیقه آبی جلیقه سبز میپوشید تا با رنگ چشاش ست بشه قشنگترمیشد اما واسه من که هرچی بپوشه قشنگه و دوس داشتنیه.
امروز بعد قرنی زودتر از استاد رسیدم سر کلاس!!! اما اصلا نمیتونسم تو کلاس بمونم. میخواستم برم سعید رو پیدا کنم. قربون خدا برم که انقد هوای بنده هاشو داره. کم پیش اومده که ازش بخوام سعید رو ببینم و ندیده باشم اینم تقصیر خودمه که گاهی کمتر به حرفای خدا گوش میدم و از اون ور انتظار دارم اون چیزی رو که میخوام خدا بهم بده. خب خدا هم حق داره که؛ ما کمتر حق خدا رو ادا میکنیم و مهمترینش هم بندگیه.
اینا همش حرف خودم نیست حرف استادیه که من و سعید باهاش کلاس داشتیم. واقعا که استاد خوبی بود و من هم خیلی دوسش داشتم با اینکه این ترم باهاش کلاس ندارم هنوزم میرم سر کلاسش البته اگه فرصت کنم...
خب خیلی از مسئله اصلی دور شدیم!
میخواستم از امروز بگم که سعید رو دیدم؛ راستش همونطور که گفتم حال موندن تو کلاسو نداشتم اینه که از کلاس زدم بیرون و یهو دیدمش. تو پنجره دیدم که تو پله های جلو دانشگاه با دوستاش واساده مخصوصا دوست صمیمیش که من میشناسمش.منم که انگار دنیا رو بهم دادن پریدم بیرون واز کنارش رد شدم خب ضایع بود که اونجا وامیسادم. آخه من و سعید فقط به هم نگاه میکنیم تا حالا یه کلمه هم با هم حرف نزدیم..!
خلاصه رد شدیم رفتیم پشت ساختمون آبخوری و اونجا یخورده این پا اون پا کردیم که آقامون بیاد که دیدم نه خبری نیست اینه که دست از پا درازتر برگشتم که یهو رسید الهی بشم. از کنارش رد شدم و تو دلم کلی قربون صدقش رفتم
مامانش چقد به پسرش بنازه خدا دانه!
احتمالا دوستش خبرش کرده بود چون خودش نیمرخ بود و احتمالا منو ندیده بوده دم دوستش گرم که حداقل در این موارد انقد پایه هه
خب شاید خیلی مسخره به نظر بیاد که من این دیدار کمتر از یه دقیقه رو انقد بالا ببرم اما واسه من که همین دیدارای کمتر از واحد هم شذه رویا..
عالی بود... دوست دارم تمام زندگیم...
تازه دوباره که برگشتم کلاس هنوز استاد نیومده بود که با یکی از دوستام اومدم بیرون، دیدم سعید هنوز دم در واساده اما ایندفعه دیگه نمیتونسم برم آخه این دوستم قضیه آقامون و عشق و علاقه وافری که فکر میکنم دوتاییمون به هم داریم رو نمیدونست.

و اما دیروز:
دیروز ساعت 10 کلاس داشتم اما چون دوستم کلاس داشت 8.30 رفتین دانش. میدونستم که کدوم کلاس ، کلاس داره واسه همین با دوستم نشستیم رو صندلی هایی که طبقه پایین کلاساشون بود و مشرف به کلاسشون. البته به دوستم نگفتم که چرا اینجا نشستم چون اگه میگفتم دوباره شاکی میشد که ول کن تو هم با این عشق و عاشقیت!
من نمیدونم او که خودش تجربه داره چرا منو درک نمیکنه البته بهش حق میدم چون او هیچوقت اینطور عشقی رو تجربه نکرده... بماند...
خلاصه که ساعت 9 آقامون از کلاس اومد بیرون تا با یکی از دوستاش که بیرون کلاس منتظرش بود صحبتی بکنه
چشم تو چشم شدیم قافلگیر شد به گمونم اما میدونم که ته دلش قند آب کردن
اینه که دیدم انجا حتمنی کلاس داره موندم تا کلاسش تموم بشه و دوباره آخر کلاس دیدمش.
بازم دم خودم گرم که هر از گاهی میرم دم کلاسش. اون که تا جایی که من یادم میاد دم کلاسم ندیدمش..

و اما پریروز که آخر وسطای سوتی بود:
پریروز تنهایی تو سایت دانشگاه بودم. با دوستم بودیم که چون دیگه کلاس نداشت خدافظی کرد و رفت.
چند دقیقه نگذشته بود که زنگ زد فهمیدم قضیه مربوط به سعیده.
جواب دادم که گفت دم آبخوری دیدمش اگه میخوای ببینیش بدو بیا. و گفت که منو ندیده که بعدا معلوم شده قشنگ دیدتش و اینکه داره به من زنگ میزنه رو هم دیده!
منم که دلم به این خوش بود که دوستمو ندیده باشه سریع از سایت زدم بیرون و داشتم به حالت دو از پله های سایت میومدم پایین که تو پاگرد رسیدم بهش. یه دفعه جا خوردم. راستش خشکم زد. نه راه پس داشتم نه پیش.
نه میخواستم جابذارم برم که دیدنشو از دست بدم نه جالب بود که برگردم. نهایتا راه دوم رو انتخاب کردم. آخه عشق که غرور نمیشناسه....
یه کم معطل کردم و برگشتم بالا که دیدم جلوی برد کلاسای سایت واساده و داره تابلو رو نگا میکنه.
منم با خونسردی هرچه تمام تر از پشت سرش رد شدم و ...
تمام

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
از اینکه کسی نبود تا دلتنگیامو بهش بگم خسته شدم اینه که اومدم یه وب ساختم که بتونم راحت حرفامو بزنم حالا چه کسی بخونه چه کسی بهش توجهی هم نکنه. از همه کسایی که میاین و نظر میدین ممنونم. در مورد تبادل لینک شما میتونیین اگه دوست داشتین منو لینک کنین؛ نظر لطفتونه اما در مورد خودم شرمنده. از اول تصمیم داشتم فقط کسایی که وبلاگشون تو مایه های خودمه رو لینک کنم یعنی خاطره نویسان!! اما خب میتونیم باهم تبادل نظر داشته باشیم. این در مورد عشق اولم: "خدا هست دلت تنها نیست. اسیر لطف خدا باش که بی خدا زندگی هرگز زیبا نیست." و اینم واسه عشق دومم: "بیاد تو نوشتم: که از جنس بهاری که در اعماق قلبم همیشه ماندگاری" یک روز قشنگ، یک دل خوش، یک لب خندان، یک تن سالن، آرزوی هر روز من برای شما. شاد و سربلند باشید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • ندارد

    <RB:BlockRight>
    <style type="text/css">
    .menutitle{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;border-bottom:0px;text-align:right;margin-top:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-bottomright:0px;-moz-border-radius-bottomleft:0px;}
    .menubody{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;text-align:right;margin-bottom:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-topright:0px;-moz-border-radius-topleft:0px;}
    </style>
    <div dir="rtl" class="menutitle"><-MenuTitle-></div>
    <div dir="rtl" class="menubody"><-MenuCode-></div>
    </RB:BlockRight>
    آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 27
  • بازدید کلی : 1,779
  • کدهای اختصاصی
    صدای خداوند را در تک تک تپش های قلبتان بشنوید. او جانشین تمام نداشته های شماست و تنها کسی هست که همیشه برای شما وقت دارد.
    ....


    <RB:BlockLeft>
    <style type="text/css">
    .menutitle{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;border-bottom:0px;text-align:right;margin-top:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-bottomright:0px;-moz-border-radius-bottomleft:0px;}
    .menubody{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;text-align:right;margin-bottom:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-topright:0px;-moz-border-radius-topleft:0px;}
    </style>
    <div dir="rtl" class="menutitle"><-MenuTitle-></div>
    <div dir="rtl" class="menubody"><-MenuCode-></div>
    </RB:BlockLeft>