سلام!
خیلی وقت بود که آپ نکرده بودم.تو این مدت از سعید بی خبر نبودم.بالاخره هر از گاهی می دیدمش...
امروز هم که در سال جدید زیارتشون کردیم
با اینکه دیدنش چند ثانیه ایه!!! ولی خب به همین هم قانعیم
امروز با لیلا که تازگی ها بهش قضیه سعید رو گفتم منتظر سعید بودیم.کلاسمون تموم شده بود و دوتا کلاس اونورتر هم آقا تا نیم ساعت بعدش کلاس داشتن.اینه که ما هم نشسته بودیم و بنده جزوه تکمیل می کردم که زمان بُگذرد.... که لیلا خانم خبر مسرت بخشی رو آوردن....
پاشدیم با هم اومدیم بیرون دیدیم بله راسته...آقا اومدن
بگردم تا رفتیم و رسیدیم بهشون (فک کنم با "همه" هم کلاسیای پسرش وایساده بود!)از دوستاش جدا شد اومد طرفمون...
____________________________
یه بار دیگه هم دیدمش
سرشو از پنجره اورده بود بیرون و search میکرد
____________________________
اما امروز بعداز ظهر خیلی ناراحت شدم
از دست سپیده ( دوست صمیمی بنده که با سعید مشکل داره!!)
آقا ما بلند شدیم با هزار امید بعد از کلاس اومدیم بیرون که بریم سعیدو ببینیم،گلاب به روتون سپیده گفت بریم دستشویی. تا کارشون رفع و رجوع شد سعید رفته بود البته از پشت پنجره دیدمش که با دوستاش وایساده بودن و مشغول صحبت بودن ولی ناراحتم از دست سپیده که چرا همیشه میخواد سنگ بندازه تا من عشقولکم رو نبینم..... (بازم هرچی باشه دوست عزیزمــــــه)
براش و برام دعا کنید....
سال خیلی خیلی خوبی هم داشته باشید