امروز یه اتفاق خیلی جالب افتاد یعنی یه اتفاق خیلی خیلی خوب...
امروز سه شنبه، ساعت 2 کلاس داشتیم. سر کلاس با لیلا و سپیده نشسته بودیم که یهو لیلا برگشت گفت دیشب خواب سعید رو دیدم. منم برق گرفتم. برگشتم گفتم: خواب سعید ؟! خب چی می دیدی؟ گفت خواب دیدم تو دانشگاه با هم میرفتیم که تو گفتی کار دارم برم و رفتی، منم رفتم تو یکی از کلاسا دیدم سعید نشسته، استاد مدار هم داره درس میده..!!!! گفتم ایشالا که تعبیر شه ولی منم ببینمش. و شد....
بعد از اون 4 ساعت دیگه هم کلاس داشتیم و 2 ساعت بعدی سعید هم کلاس داشت ولی خیلی وقت بود که ندیده بودمش؛ نمیدونم نمیاد دانشگاه یا اینویز میاد که من نبینمش!منم رو این حساب اصلا امیدی نداشتم به دیدنشــــــــــــ
ساعت 3.5 کلاسمون تموم شد و سه تایی با لیلا و سپیده رفتیم بیرون تو ماشین تا من یه خورده خوشکل کنم و برم بعد از قرنی یه عکس پرسنلی قیافه دار بگیرم. ولی متاسفانه وقتی زنگ زدم به عکاسی گفتن که اگه میخواید 5-5.5 تشریف بیارید. همچین دپ شدیمــــــ....! دست از پا درازتر برگشتیم یونی ولی سپیده رفت خونه. با لیلا داشتیم دوتایی میرفتیم که یه دفعه یه پسره همون موقع رسید.خیلی برام آشنا اومد....خیلی شبیه سعید میداد شک داشتم خودش باشه، آخه موتورشو وسط درختا پارک کرده بود وصورتش پیدا نبود ولی همینطور که داشتیم بهش نزدیک میشدم حس میکردم که آره خودشه ، قلبم داشت تند تند میزد... حتما خودش بود منم هول کرده بودم به لیلا میگفتم این سعیده؟ لیلا هم میگفت کدوم پسره رو میگی؟! ولی خودش بود تا ما رو دید کلی تعجب کرد و اونطوری که لیلا میگفت هول کرده بود بچم و تو زاویه وایساد و یه دست کشیده موهااش
پ.ن:وقتی مطمئن شدم خودشه خیلی خوشحال شدم خیالم راحت شد از اینکه سالمه و طوریش نشده آخه تو اون همه مدتی که ندیده بودمش خیلی نگرانش شده بودم ولی دلم از اونجایی گرفت که فهمیدم این مدت میوده ولی انقدر زود میومده و برمیگشته که من همیشه واسه دیدنش دیر میرسیدم امروز ساعت 4:10 مین اومد و 5:10 مین هم رفتــــــــــــ
بعدم معطل کرد تا ما جلوتر بریم و بعد اومد.
سعید که رفت تو کلاس ، ما هم رفتیم که بریم سر کلاس ولی نگهبانی گفت که استادتون نمیاد. رو این حساب من و لیلا هم رفتیم صندلی های جلوی دانشگاه نشستیم که هم وقت بگذره و هم اگه کلاسا تموم شد سعید رو ببینم.نزدیکای 5 که شد تصمیم داشتم برم عکاسی ولی دلم باهام نبود و خیلی خوب شد که نرفتم چون 10 دقیقه بعدش سعید اومد بیرون و تونستم دوباره عسلکمو ببینم
پ.ن1: خدایا ازت ممنونم. ممنون از اینکه درد دل این بنده حقیرتو شنیدی و دعاشو اجابت کردی. دیدن دوبارشو با همه جزئیاتی که خودت بهتر میدونی مدیون فقط خودتم
پ.ن2: آقا 10 دقیقه بعد از کلاس میان و 20دقیقه قبل از تعطیلیش میزن که من نبینمشون؟؟؟!!