امروز هم دوباره سعید رو دیدم.
خیلی خوبی خداجانم....
داشت با استادشون تو راهرو میومد با چند تا از همکلاسیاش -که ترم پیش باهاشون آشنا شدم و اصلا حال هیچکدومشون رو ندارم - که با لیلا و سپیده داشتیم رد میشدیم و دوتا کارناوال به هم خوردیمـــــــــــــ
پ.ن: من از مجاورت یک درخت می آیم
که روی پوست آن دست های ساده غربت
اثر گذاشته بود:
"به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی"